محل تبلیغات شما

.چهارتا صندلی توی ایستگاه اتوبوس بود
از راست به چپ : 1یه دختر سانترال مانترال - 2خالی - 3یه دماغ که اطرافش با چادر احاطه شده - 4خالی
-میتونستم مث بعضی از کصـ.ـخلا سرپا واستم.
-مینونستم مث بعضی از کفی ها روی شماره 2 بشینم. کنار دختره
-میتونستم مث ادمای معمولی بی تفاوت یکی از صندلی ها رو بشینم خبر مرگم
اما دقیقن رفتم روی صندلی شماره 4 بغل اون "خواهر دماغ" نشستم. حضرت دماغ اولش یکم از درون ویبره زدن ولی بعدش نمیدونم به چی فکر کردن که اقدامات تدافعی رو مبذول فرمودن و پاشدن و روی صندلی شماره 2 نشستن تا  یه صندلی فاصله بین من و حضرت ایجاد بشه.
خب هر سیب زمینی دیگه ای ام که بجای من بود بش برمیخورد، نه؟
در نتیجه پاشدم روی صندلی 3 نشستم. بی ملاحضه. لنگ ها وا. برخلاف همیشه م.
دماغ محاصره شد. از چپ و راس. توسط من و دختر سانتراله.
فکرشو بکن؟ تحریک شونده ی درجه یک باشی و از دو طرف بمالوننت/ (البته این صـ.ـکس توی ذهن حضرت داشت صورت میگرفت) (ما عادی نشسته بودیم)
خلاصه چند ثانیه نشد که باز ویبره زد. فک کنم باز آبش اومد. بعدشم پاشد گشاد گشادی رفت.
به نظرم از اولشم واسه همین از خونه دراومده اومده بود. حتمن حاج اغاشون درگیر مسائل اخروی بوده.
به نظرم کم کم این جنگ داره (باید) شروع بشه. بین "ما" و "اونا"
و وای از اون روزی که من رهبر دسته ی "ما" باشم

اقای بداخلاق اخمو

یکم زنده باش. زندگی کن یکم

.....! عوضش امنیت داریم.

من2 - امـ.ـیر تتلــ.ــــو

صندلی ,دماغ ,روی ,حضرت ,مث ,ها ,روی صندلی ,درجه یک ,تحریک شونده ,بعضی از ,مث بعضی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها