محل تبلیغات شما

.

توی اتوبوس بودم. پشت چراغ قرمز بودیم. ترافیک بود
اونطرف خیابون یه چادرمشکی داشت برخلاف جهت حرکت ما راه میومد. دستش توی کیفش بود. دستشو که دراورد یه چیزی از کیفش افتاد رو زمین. شاید کیف پولش بود.
دلم میخواست از جام پاشم. پنجره  رو باز کنم. صداش کنم. بگم بهش. موقعیتشو داشتم.
اما نگفتم. بجاش تو دلم گفتم کـــ.ص ننه ش.
چراغ سبز شد. اتوبوس حرکت کرد. نگاهِ من ولی به همون نقطه قفل شده بود. پشیمون شده بودم.
این ماجرا واسه چند روز پیشه. اما هنوز توی ذهنمه. چرا کمکش نکردم؟
سعی کردم به خودم دلداری بدم. مثلن گفتم خب از اون دسته ادم هایی بود که حالم ازشون بهم میخوره. یا گفتم شاید کارت ویزیتی چیزی بود. یا حتا این احتمالو دادم که شاید اشغال بوده و خواسته نامحسوس بندازه کف خیابون. اما موفق نشدم. چون ته دلم میدونم که اون یک "انسان" بود و کاری که من کردم "اخلاقی" نبود.
داره با ما چیکار میکنه این خدا؟ چطور میتونه ببینه مارو اما هیچ کاری نکنه؟
اصن ما هیچی. ما ععدی نیستیم که. شاید سرش شلوغ تر از این حرفاس
اما فاجعه های بزرگ تاریخ چطور؟ کشتارهای چند صد هزار نفری چطور؟ چرا دخالت نکرد؟
فقط نگین چون صبر کرده تا اون دنیا حساب کتاب کنه. چون شاید یکی همین دنیا رو بیشتر دوس داشته باشه.
دلیل اصلیش این نیست. نه. این نمیتونه باشه. دلیل اصلیش اینه که یا خدا وجود نداره. یا اگرم وجود داره از این قانون تبعیت میکنه که : "خدا نباید هیچگونه دخالتی در زندگی انسان ها داشته باشه"
پس براچی دعا میکنین؟ چون فقط دارین الکی خودتونو دلداری میدین.
اینو به خاطرت بسپار

    اقای بداخلاق اخمو

یکم زنده باش. زندگی کن یکم

.....! عوضش امنیت داریم.

من2 - امـ.ـیر تتلــ.ــــو

شاید ,چون ,توی ,رو ,گفتم ,باشه ,داشته باشه ,باشه دلیل ,از این ,که شاید ,دلیل اصلیش

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

(روستای اسفید بخش بام صفی آباد (تاتار